……………………
روزنامه آرمان ملی
یکشنبه ١٣ شهریور ١۴٠١
…………………..
در سال ١٣۶٨ وقتی کتابی به نام«سمفونی مردگان» منتشر شد، موج بزرگی در ادبیات ایران بهوقوع پیوست که این اتفاق مدیون نویسندهای بود که سیمین دانشور بعدها در سال ١٣٧١ قلم خودنویس جلال آلاحمد را به او هدیه داد. و برای معروفی چنین نوشت: «این حقی است که به حقدار میرسد. به علت طلوع سمفونی مردگان که ساز کرده است و غروب از او دور باد. ملودی اصلی در این سمفونی، ظلمستیزی است و قدرت تدوین و نثر شعرگونه این اثر کمنظیر است. میدانم که عباس معروفی قلمش نخواهد فروخت. و او هم میداند که گفتوگوهای جهان را آب خواهد برد. و گفتنها و گفتنیهای بر حق خواهد ماند.». عباس معروفی همانطور که خودش گفته بود میخواست پیش از اینکه سیساله شود تکلیفش را با خودش روشن کند. او در اینباره گفته بود که در سال ١٣۶١ در صفحه حوادث روزنامهها خبری او را برآشفت: برادری بهخاطر ٣۴هزار تومان سر برادرش را برید. و همین موضوع او را به نوشتن رمانی ترغیب کرد که بعدها سمفونی مردگان نام گرفت و جامعه ادبی ایران را تحت تاثیر خود قرار داد. رمانی که تیراژ اولیه آن ده هزار جلد بود و بهزودی به چاپهای بعدی رسید. عباس معروفی به چه چیز میاندیشید و دغدغه چه چیزی را داشت که اینچنین آرام و قرار را از کف داده بود. در ادبیات همواره دغدغهها حرف اول را میزند و نویسندهای که حرفی برای گفتن دارد میتواند با تلنگری ساده اما قدرتمند با اثرش نام خود را جاودانه کند و معروفی چنین کرد. سمفونی در آغاز یک قصه بود اما به تدریج دلها و قلبها را تسخیر کرد. معروفی آمده بود که با قصه سمفونی خواب از سر ما بپراند و ما این بار با سمفونی مردگان خوابهای آشفته دیدیم. دچار بیخوابی شدیم وقتی دیدیم برادرکشی اینچنین زیبا روایت میشود. او از آغاز گفت که قابیل برادرکشی را از کلاغی آموخته است و با آیه ٢۶ سوره مائده در قرآن مجید داستانش را میآغازد. مگر میشود چنین زیبا و با نثری آهنگین، کلام را به خون برادر آغشت و خواب خوش زندگی را چنین تلخ تعبیر کرد. شخصیتها در داستان رنگارنگاند. جابر اورخانی پدر خانواده، اورهان پسر خانواده و نیز آیدا و آیدین خواهر و برادری دوقلو در داستان سمفونی مردگان مانند یک موسیقی همواره صدایشان به گوش میرسد و مادر که میسوزد و اما میسازد و آیدا که نمیسازد اما میسوزد. همه اینها قصههای تلخ زندگیاند که روایتشان کار بزرگ عباس معروفی بود. و یوسف که سنگین است و پسر بزرگ خانواده فقط و فقط به زندگی نباتیاش میاندیشید و آنگاه که از بلندی پرتاب میشود صدای فریاد او صدای فریاد ماست. مایی که شاهد نزول اخلاقیات بشری در طول تاریخ هستیم. اما در این نوشتار سر آن نیست که داستان سمفونی بازخوانی شود اما اشاره به ظرایف سمفونی مردگان احترام به نویسندهای است که دیگر در میان ما نیست. و در این سالها کدام یک از ما توانستهایم از سمفونی مردگان غافل شویم. آیدین در خانواده اورخانی هر چند شاعر است اما خواننده، دیگر شخصیتها را هم دوست دارد و بارها با آنها خندیده و گریسته است. از زمانی که با خواندن رمان سمفونی مردگان خواب همگی ما آشفته شد فهمیدیم که زنگ خطر زندگی در آشفتهبازار بیتحرکی به صدا درآمده است و این آونگ را برای ما معروفی در این سالها چنین نواخت. او حق بزرگی بر گردن ادبیات نوین ایران دارد و بجاست که این روزها همه از هر نوع گرایشی دارند از او یاد میکنند و این اتفاقی خجسته است. او کار خود را به خوبی به فرجام رساند و ادبیات ایران را به نظر من به قبل و بعد از سمفونی مردگان تقسیم کرد و این کاری است که از کمتر نویسندهای برمیآید و این همان موجآفرینی است که از آن سخن گفتم. و البته هرچند عباس معروفی به خوبی گفته بود که «سال بلوایش» را بیشتر دوست میدارد اما سمفونی مردگان نقطه عطف تاریخ ادبیات ایرانزمین شد. بعدها معروفی از ایران رفت. او همواره تاکید کرد که ریشههایش را در خارج از سرزمینش در آب میگذارد تا بعدها در سرزمینش و خاکش ریشهاش را دوباره بکارد. معنای این حرف به نظرم این بود که معروفی در سرزمین مادریاش بهتر مینوشت و بهتر میبالید چرا که در خارج از میهن دیگر هیچگاه نتوانست همچون سال بلوا و سمفونی مردگان خلق کند. نویسنده قصه ما در غربت دقمرگ شد و غصه او را از پا درآورد. عباس معروفی مدام خواب میدید و در نهایت در دهم شهریور ١۴٠١ به خوابهایش پیوست.