سال ۱۳۶۲ جنگ ایران و عراق از نیمه گذشته بود که در تهران به دنیا آمدم. من از جنگ چیزی نفهمیدم. دیگران زندگی من را چنان با قصه و داستان پرکردند که داستان جنگ را از یاد بردم. صبح ها را با نوار قصه هایی که مادرم برایم میخرید سر میکردم، وقت نیم چاشت مادربزرگم از شنیدن قصه هایش با لهجهء سمنانی کیفور میشدم، ظهرها خواهربزرگم با نیمچه سوادی که داشت قصهء پینیکیو را میخواند و شب ها با قصه های من درآری پدرم میخوابیدم. من قصه هایشان را بارها و بارها میشنیدم و از قهرمان های قصه هایشان داستان های خودم را میساختم تا قهرمان داستان هایشان مطابق خواست من پیش رود. قهرمانان این داستان ها با من بزرگ شدند، مدرسه رفتند، در دانشگاه پا به پای من حسابداری خواندند و لیسانس گرفتند. ۱۶ ساله که شدم همهء آنها با من قهرکردند. من ماندم و داستان قهرمان های خیالیم. تصمیم گرفتم در کارگاه های داستان آقای فرهاد فیروزی شرکت کنم و در این کارگاه یاد گرفتم چطور با واژه هایی تازه، قهرمانان قصه هایم را زنده کنم و حاصل این زنده شدن قهرمانانم، اولین مجموعه داستانم به نام «الفبایم را جدی بگیر» بود که توسط انتشارات هیلا به چاپ رسیده است. من هنوز داستان خیلی از قهرمانانم را ننوشته ام و هنوز درحال نوشتن داستان تک تک آنها هستم.
پریناز موسوی
دسته بندی بیوگرافی نویسندگان